شعر اهل بیت

بمان

درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان

من که می دانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان

ابر من

ابر من ، باران من، ای رود جاری می روی

داری از باغ من ای عطر بهاری می روی

چند ماهی می شود با من غریبی می کنی

تا که می بینی مرا گوشه کناری می روی

نوبهارم

نوبهارم چراغ خانه ی من
سر به زانو بگیر اما باش
تو فقط خوب شو عزیز دلم
از علی رو بگیر اما باش

نشود باز دگر چشم تر زهرایم
نشد آن روز شوم من سپر زهرایم

تا عصابه به سرش بست یقین دانستم
که شکسته شده در کوچه سر زهرایم

در بستر افتادی

شکر خدا بهتر شدی انگار مادر
بهتر شدی انگار یک مقدار مادر

آن روزها که خوب بودی خوب بودم
در بستر افتادی شدم بیمار مادر

آنقدرآلوده ام

آنقدرآلوده ام که بار خفت می کشم
باخودم این درد را تا بی نهایت میکشم
یابن زهرا من برای اینکه راضی ات کنم
از نماز صبح تا هیئت ریاضت می کشم

وای مادرم

شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند

یا ایهاالرسول

بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست

آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست

غصه ی حیدر

برای بردن داغی چنین خبر گرم است
خبر رسیده به چیدن سرِ تبر گرم است

اگرچه مادر خانه به بستر است ولی؛
تنور خانه سه ماه است بیشتر گرم است

عمو عباس

دستي كه سهم دست تو شمشير كرده است
سهم رقيه را غل و زنجير كرده است

مويم سفيد بود ، قدم هم خميده شد
آري مصيبت تو مرا پير كرده است

شکوفه‌ی باران

امشب که از شکوفه‌ی باران لبالب است
امشب دلم به تاب و سرم گرمِ این تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور است و مستی است و شبی عشق مشرب است

عشق آمد

آستان دیدیم و پیشانی شدیم
آسمان دیدیم و بارانی شدیم
عشق آمد باز طوفانی شدیم
بعد از این عُمانِ سامانی شدیم

دکمه بازگشت به بالا