شعر مذهبی ناب

گوشواره

 

دوباره شب و حیدر و فاطمه
در خونه ها رو میبندن همه
جوابِ علی و نمیدن که هیچ
به اشکایِ زهرا میخندن همه

طلبکار توایم

 

با وجودی که یقینأ ما بدهکار توایم
مانده ام دیگر چرا دائم طلبکار توایم

نه نشد باشیم ما زینت برای اهلبیت
شرمسارم اکثر اوقات را عار توایم

باید بنویسم زینب

جرم من را ننویسید که ساغر زده ام
بنویسید که امشب دو برابر زده ام
مست بودم که چنین باده مکرر زده ام
گرچه یک بار فقط میکده را در زده ام

فاطمه رفته از این خانه

شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرب مانده

تا کی

تا کی غریبانه در این کنعان بمانم؟!
در انتظار دیدنت گریان بمانم

تا کی منِ قحطی زده بین بیابان
محروم از باریدن باران بمانم؟!

سائل روضه

اول شعر که یارب بشود خوب تر است
عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است

هر کسی در پی وصل است بگویید به او:
با توسل که مقرّب بشود خوب تر است

ماجرای قحطی کفن

دختری میپرسه آبادی کجاس؟
این طرفها موکب شادی کجاس؟
باباجون میخوام برات گل بچینم
باغ سر سبزی که قول دادی کجاس؟

چرا نظر نمی کند

یار غریب من چرا ترک سفر نمی کند
این شب سخت و تیره را چرا سحر نمی کند

از آخرین نگاه او , به من گذشته سال ها
نگار من بسوی من چرا نظر نمی کند

عارفِ بالله

مستی از جام تو سرمنزل هوشیاری ماست
بیدل از عشق شدن شیوة دلداری ماست

مبتلای تبِ عشقیم و تجلی داریم
دردبیچارة این لذت بیماری ماست

آلوده‌ایم

هرچه بادا باد اما عشق باد
عشق بادا عشق بادا عشق باد
جوهر این عاشقی‌ها عشق باد
کارِ دنیا کارِ فردا عشق باد
عقل رفت وگفت تنها عشق باد

شعر روضه امیرالمومنین (ع)

خلاصه رفت علی و دوباره زینب ماند
به آسمان حسینش ستاره زینب ماند
گذشت آن شب تدفین گذشت آن جا که
به اشکهای حسن در نظاره زینب ماند

شعر وفات حضرت ام کلثوم (س)

عاشقان را غم سر نیست که سر ناچیزست
داغ این رنگ به سیمای جگر ناچیزست

تیر این راه بر آیینه نشستن دارد
سینه تا هست و دلی هست سپر ناچیزست

دکمه بازگشت به بالا