شعر هیئت

مثل زلیخا هیچکس تاوان نداده

 

 

با سوختن شام وصالش را سحر کرد
مارا غم پروانه خیلی خونجگر کرد .
مشتاق شمعى , عاشقى را هم بیاموز
باید که گاهى مثل پروانه خطر کرد .

خاک قدوم تو جَبَل اقتدار ها

 

 

ایوان تو قرارِ دِلِ بی قرار ها
در گوشه چشم توست شکوه وقار ها

گر جوی خون طلب کنی از عاشقان خویش
صف می کشند در نظرت جان نثار ها

اسدالله الغالب

حکم تقدیر بر این است که حیدر باشی
جانشین خلف شخص پیمبر باشی

نام زیبای تو بر سر در دل حک شده است
تا پناه دل غمدیده ی نوکر باشی

انسیه الحورا

یا قادر و یا قاهر و یا من هو الهو
دیگر رسیده صبر صدیقه به یک مو

شب ها فقط ذکرش شده عجل وفاتی
این روزها که درد بسته خنجر از رو

من از ضریح زلف تو حاجت گرفته ام

 

 

شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی
مثل قدیم, شوهر خود را صدا کنی

اینگونه که نمی شود ای باوفا عروس
در خانه ام برای وفاتت دعا کنی

گلِ نرگس

مرا شروع کن از ابتدا – که پایانم
چرا که بی تو نمیخواهم و نمیدانم

برای این که مرا یاد تو می اندازد
پر است از گلِ نرگس میان گلدانم

یا ولی الله

آقا دلت می آید از جان سیر باشم
از این زمانه اینقدر دلگیر باشم
آقا دلت می آید از تودورباشم
مثل اسیری بسته بر زنجیر باشم

حبِّ حُسِینِ بنِ عَلی

تسبیحِ دل ذکر و دعا را دوست دارد

«أمَّن یُجیبِ» روضه ها را دوست دارد

دستِ گدایی همه سویش دراز است

بنده نواز است و گدا را دوست دارد

اشک روضه

از کریمان هر عطایی می رسد بی منت است
پس گدایی از شما در اصل عین عزت است
از همان روزی که آدم توبه اش مقبول شد
می توان فهمید اشک روضه ات بی قیمت است

فراق یار

ازین همه فراق, دل کباب شد بیا دگر
زمانه بی تو بر سرم خراب شد بیا دگر

سکینه ی زمین و آسمان, امام مهربان
زمانه, سینه اش پُر اضطراب شد بیا دگر

مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار

 

 

چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند

نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند

سلام روشنی صحن آب و آئینه

سلام حضرت بانوی مهربانی ها
سلام روشنی صحن آب و آئینه
سلام سنگ صبور تمام مردم شهر
هزار حرف نگفته است با تو در سینه

دکمه بازگشت به بالا