شعر ولادت حضرت صاحب الزمان

آرام جان

از ابتدا آرام جان ما تو هستی
تا انتها ورد زبان ما توهستی
باید بگوییم از تو تا دنیا بفهمد
راه نجات مردم دنیا تو هستی

برهان

دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان، خلیفه ی رحمان رسیده است

شاخه‌ی نبات

ایلیائیم از دهات شما
از تبارِ ترنُمات شما

آسمانها همیشه گُم بودند
پایِ هر سبزه‌ی حیات شما

اشکِ شوق

در صحن طبعم واژه‌ها هم بیقرارند
انگار حسّ و حال شعری تازه دارند
وقتی که حرف از مُنتَظَر شد بغض کردند
گفتند یک عمر است که چشم انتظارند

هوای جمکران دارم

در سینه ام امشب آسمان دارم
یک دشت, ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم

برکت میلاد تو شادم

نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را

زَمامِ عالم امکان

خبر رسید به دریا خدا گوهر داده
به شاخ و برگ ولا باز برگ و بر داده
به خانواده‌ی زهرا اگر پسر داده
دعای نیمه شب مادری ثمر داده

جمعه ظهور

کاش همین جمعه ظهورِ تو بود
در همه جا جشن و سرورِ تو بود

کاش همه مسجد و محرابِ ما
آینه پردازِ حضورِ تو بود

یا ولی الله

ای زمین و آسمان سرمست تو
ای عنان عاشقان در دست تو

نیمه ی شعبان رسید و روز عید
عاشقان را می رسد اینک نوید

نگاه معشوق

غزل اول

دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است

همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است

سیمای دلبر

فرخنده باشد آن دم گل از چمن در آید
در قابِ چشمِ یاران سیمای دلبر آید

روشن بوَد جهانی زان نورِ جاودانی
از جلوه ی جمالش عالم به محشر آید

یوسف زهرا

دور زمان به نیمه شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان , خلیفه ی رحمان رسیده است

دکمه بازگشت به بالا