محسن عرب خالقی

شير آفرين

اي دلت بند امير المومنين
رشته هاي چادرت حبل المتين
مادر ماهي و خورشيد زمين
اي كنيز فاطمه ام البنين

كم برايت شعر گفتيم

گرچه عمري بر در اين خانه زحمت ميكشيم
كم برايت شعر گفتيم و خجالت ميكشيم

ديگران نقاشي موهن برايت ميكشند
ما فقط در كنج عزلت آه حسرت مي كشيم

علي ولي الله

نديده غير خدا اول زمانش را
نرفته غير نبي اوج آسمانش را
سري نمانده كه از وصف او نرفته ز هوش
نمانده گوش كه نشنيده داستانش را

می خواست

بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد

آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد

ای کاش می چرخید از لولا در, اما

در وا نشد افتاد, روی مادر افتاد

جان نمانده

نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا

نفس کشیدن من نیست غیر جان کندن
ببخش جان جهانم که جان نمانده مرا

هیزم کش دوزخ

یک روز مسجد را بسوزاند
یک روز منبر را بسوزاند
با انحراف از راه حق آخر
نیمی ز محشر را بسوزاند

أشهد أن علیً ولی اللهِ

ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست

خالی مکن دور و برم را

با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروح من ای کاشبا تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را

باید بنویسم زینب

جرم من را ننویسید که ساغر زده ام
بنویسید که امشب دو برابر زده ام
مست بودم که چنین باده مکرر زده ام
گرچه یک بار فقط میکده را در زده ام

نشان عشق

به کعبه ای که بر آن سجده نُه فلک دارد
دل من و دل تو درد مشترک دارد

محبت من و تو سنگ امتحان همه است
میان جنت و دوزخ خدا محک دارد

شعر ولادت حضرت ابالفضل(ع)

وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید

نفس های آخرم

یک سال می شود که تو هم پر کشیده‌ای
من هم به سوگ پر زدن تو نشسته‌ام
شاید به جا نیاوری‌ام آشنای من
می‌بینی از فراق تو خیلی شکسته‌ام

دکمه بازگشت به بالا