محمد بیابانی

ماه نهان

ای کاش ببینیم همه ماه نهان را

همراه طلوع تو شروع رمضان را

با تلخی اشک غمت افطار نمودیم

از مسجدمان تا که شنیدیم اذان را

نه سال با تو بودم

از ظلم مردمان دیاری که داشتم
از دست رفت دار و نداری که داشتم

نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
یادش به خیر ایل و تباری که داشتم

شکستن پهلوی تو

همینکه نیستی اصلاً برای من مرگ است
ز داغ تو پر زخمم دوای من مرگ است

غریب بودم؛ از این پس غریب تر شده ام
پس از تو همنفس آشنای من مرگ است

شهید شد پدر تو

چنانکه درد ز مرهم جدا نخواهد شد
غم از نگاه تو یکدم جدا نخواهد شد

محرم و صفر و فاطمیه, نه هر روز
دل تو لحظه ای از غم جدا نخواهد شد

یا ولی الله…

دل‌مرده‌ایم و یاد تو جان می‌دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان می‌دهد به ما

ماه خدا دومرتبه بی‌ماه روی تو
دارد بشارت رمضان می‌دهد به ما

مناجات با امام زمان عج در شب قدر

قبل از آنکه بنویسند جزای همه را

می سپارند به تو قدر و قضای همه را

شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت
که تو باید بدهی اجر و سزای همه را

گاهی مسیر عشق طولانی و باریک است

گاهی مسیر عشق طولانی و باریک است
این راه, پر پیچ و خم است و غرق تشکیک است
دنیای شهر من اگرچه گاه تاریک است
احساس من این است که خورشید نزدیک است

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه بی پایانت

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود
طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

هرچند که اجازه ی جنگاوری نداشت
آماده باش, منتظر یک اشاره بود

دلم شور می زد که از دور دیدم

دلم شور می زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه هایش

که پیغمبر روضه یک شهیدند

پسر حضرت کریم آمد

باز بوی بهار آمده است

سینه ها را قرار آمده است

چشمه جاری کرامت حق

از دل کوهسار آمده است

پربسته بود…

پربسته بود… وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خوکرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

دکمه بازگشت به بالا