محمود اسدی شائق

یا باب الحوائج

آقا به غیر آه نوایی دگر نداشت
آهِ امام در دل سندی اثر نداشت

در زیر تازیانه امانش بریده شد
معلوم بود یک دو نفس بیشتر نداشت

یا رضیع الحسین(ع)

از توو آغوش عمو جون
منو بردن سوی نیزه
تا چشامو باز کردم
جای من شد روی نیزه

غریب کاظمین

هستی غریب و با تو کسی آشنا نشد
همدم کسی به سوز دلت جز خدا نشد

خرما به زهر کینه شد آغشته وای من
جز سوز زهر،زخم دل تو دوا نشد

بیا برادر من

غریب شهر خراسان بیا برادر من
ز دوری تو چکد خون،ز دیده ی تر من

ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده
ببین که خواهر تو بین بستر افتاده

این چهل روز

این چهل روز عدو سنگ به ما زد بد زد
هر که آمد غم من دید مرا زد بد زد

شد چهل روز نه،انگار چهل سال گذشت
غمت آتش به دل ارض و سما زد بد زد

شیخ الائمه

ببین مادر که یاست را به سوی خار می بردند
مرا با این کهولت از پی آزار می بردند

شبانه،پا برهنه،بی عمامه،در پی مرکب
مرا با دست بسته با دلی خونبار می بردند

پنجمین حجت داور

من ولی الله اکبر هستم
پنجمین حجت داور هستم
باقر آل پیمبر هستم
از ستم طایر بی پر هستم

دست بسته

در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود
از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود

از بس که آب گشته تنم از جفای خصم
باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود

درد عشق

همدم کسی به مثل تو پیدا نمی شود
جز با تو درد عشق مداوا نمی شود

از لحظه ای که در پس در خوانده ای مرا
نبود دمی که دیده چو دریا نمی شود

زهرای من

خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام

نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام

اجر رسالت

ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد

دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد

عزیزان خداییم

شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید
خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید

ما عزادار عزیزان خداییم ولی
پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید

دکمه بازگشت به بالا