هانی امیرفرجی

کهنه پیرهن

این نیزه در نیامده آن نیزه میرود

داد از فلک که داد تورا در مى‌آورد

مثل دو تکه چوب لبت را به هم نزن
الآن برات آب پیمبر مى‌آورد

لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد

من یک کبوترم که تویی شهپرم حسین

صد شکر در هوای غمت میپرم حسین

اربابِ من تویی و به کس نیست مُرتَبط

در آستان کوی تو گر نوکرم حسین

دکمه بازگشت به بالا