شعر ولادت حضرت زينب (س)

شور میلادت

آشتی می کند دلم با عشق
در شب ابری تولّد تو
بال ها می زند کبوتر شوق
در دل آسمانی خود تو

عمه سادات

یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش
خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش
از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش

مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس
هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس

قافله سالار رسید

باز چشمم به دری مانده ز خواب افتاده
دلم از فرط جنون در تب و تاب افتاده
کاسه در برکه ی مواج شراب افتاده
کار من باز به یک باده ی ناب افتاده

عصمت الله

کنار زد چو سپیده سیاهی شب را
گرفت مهرِدل افروزِمهر، کوکب را
نوشت دست قضا، حُسن حُسن مطلب را
به روی دست ملائک چو دید زینب را

نورِ چشمانِ علی(ع)

امشب از عرشِ خدا بانگِ سعادت آمد
نورِ چشمانِ علی(ع)، کوهِ صلابت آمد

زینبِ حضرتِ زهراست بدانید فقط
جهتِ بندگی و صبر و رشادت آمد

جانم زینب

روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی
هر کسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی
عشق یعنی کیمیاگر ، عشق یعنی معجزه
مرگ یعنی زندگی بی عاشقی روز و شبی

شافع ِ محشر

به عشق حضرت خیبرشکن آن شافع ِ محشر
رسیدی! زینتِ بابا تو را نامید پیغمبر(ص)

ملائک بوسه بر قنداقه ات دادند و جبرائیل
گشوده بر فراز ساحتِ گهواره بال و پر

عمه ى سادات

اگر نشانه اى از كوه و آبشارى هست
اگر خزان مرا شوقى از بهارى هست
اگر كه از سر لطف تو بى قرارى هست
اگر كه بال و پرى هست…اعتبارى هست

يا زينب

نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب
نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب
نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب
قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب

عشق بابا

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت
یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت
متولد شده بود آینه حجب و حیا
دختری که دم او هیبت مولایی داشت

عشق

قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد

حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد

یا زینب

سائلان در پی عنایاتند
در به در، در هوای میقاتند

شیوهء نوکری بلد بودند
آن گدایان که باب حاجاتند

دکمه بازگشت به بالا