شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

یا رسول الله

قلم به دست گرفتم، قلم مسلمان شد
به صفحه نام تو دید و ز دست لرزان شد

قلم ز دست رها شد به طرفة العینی
ز شاعرش جلو افتاد و صاحب جان شد

یا نبی الله

معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای
از آن‌زمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!

کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!

یا رسول الله(ص)

در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز
افکند پرده روی سر مردم حجاز
نور حقیقت از طرف عرش سر زد و
لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز

امروز نوشتند

امروز نوشتند کبوتر شدنم را
پرواز کنان راهی دلبر شدنم را
چشمان من از شوق مهیای شراب است
مدیون توام لذت ساغر شدنم را

یا محمد

به جلوه ای بشِکن اقتدار کاهن را
بهم بریز از آغاز خود مدائن را
به نام نامی تو ساوه خشک شد دهنش
که دیده است به خال لبت، قرائن را

تسبیحی از ستاره

اُف بر زمین بگوید اگر اُف به آمنه
چشم زمان زمان توقف به آمنه
تسبیحی از ستاره به دستش گرفته است
حق می دهد مجال تصرف به آمنه

خیر البشر

خیر البشر وقتی که ختم المرسلین باشد

روزی ما با رحمة للعالمین باشد

عرش از پس کار امانت بر نمی آمد

آمد محمد تا امانت دار دین باشد

خرمن غصه ها شرار گرفت

سوز را حملهء بهار گرفت

سینهء سبزه ها قرار گرفت

بلبل از پای غنچه خوار گرفت

صفای عطر بهشت

خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی

توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی

ثنای مصطفی

لب واژه‌های عالم به ثنای مصطفی گرم
نفس فرشته‌ها در جریان این ثنا گرم
به کتاب مهربانی غزلی نوشت خالق
که قصیده در قصیده دل عاشقانه‌ها گرم

ای صدای تو آشنای همه
ای نگاهت گره گشای همه
مهر تابنده , رهنمای همه
خیر بی انتها برای همه

دلبرم

دلبری تکسوار می‌بینم
در زمستان؛ بهار می‌بینم
زلف یار است؛ این که رویا نیست ؟!
یا که نه؛ باز, تار می‌بینم !

دکمه بازگشت به بالا