شعر ولادت اهل بيت (ع)

دلبر من

غیر از تو را زبان من املا نمی کند
جزگفتن از تو را قلم انشا نمی کند
شاعر تو را نوشته و حاشا نمی کند
جز در سرودن از تو زبان وا نمی کند

خورشید عالم

آمدند از بهشت بدرقه اش
مادر آفتاب می آمد
مادر آفتاب مابینِ
هاله ای از حجاب می آمد

یا مهدی

اول به محضرِ تو ، سلام عرض میکنم
از واژه های علمِ علی قرض میکنم
خود را گدای کوی شما فرض میکنم
آنگه ردیف و قافیه را نقض میکنم

محول الاحوال

سایه ات هست تا به روی زمین
ای امید جهان چه بهتر از این

قدمِ تو محول الاحوال…
نفسِ تو نسیم فروردین

گل نرجس

باز هم عرض ادب ذکر الفبای قلم
می‌دود شور محبت به سراپای قلم
ای خوشا حس من و وسعت رویای قلم
می‌نشیند غزلی تازه به لب‌های قلم

غریب و زار عاشقم

تو آمدی بهار شد , من از بهار عاشقم
دلم چه بی قرار شد , چه بی قرار عاشقم

مرا به دار هم کشی , دست ز تو نمیکشم
به خنده ام نگاه کن , به روی دار عاشقم

موعودِ خدا

اگر خورشید علیَ الظاهر چراغِ روشنی دارد
میانِ سینه اش امّا غمِ ناگفتنی دارد

اگر هر موجِ دریا سر به پای صخره میکوبد
اگر باد از دلِ دنیا غباری را نمی روبد

بهار آمد

بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جای‌جای زمین نقشی از بهار زدند

فرا رسیدن نوروز و موکب گل را
به نغمه جارچیان بهار جار زدند…

حضرت عشق

کی میاید که انتخاب شوم
نوکرت میشود حساب شوم

من دعاام به یمن آمینت
کاش یکبار مستجاب شوم

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح -آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

یا صاحب الزمان(عج)

امشب خدا از مصطفی تصویرسازی می کند
بار دگر با نام حیدر عشقبازی می کند
بر عالمی با شاهکارش سرفرازی می کند
خواهد موذن آورد صوتش حجازی می کند

بهار آمده امشب

نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را

دکمه بازگشت به بالا