شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

آفتاب حیات

آفتاب حیات

آمد و با نسیم امدنش
خاک تیره ستاره کاری شد
و هوای گرفته ی مکه
از نفس های او بهاری شد

نوری از سمت آسمان حجاز
تا فراسوی خاک می بارید
هرگز از یادها نخواهد رفت
آن شبی را که سنگ هم خندید

از حضورش جهان به خود امد
دل دریای ساوه خالی شد
پشت ایوان محکم کسری
پی تعظیم او هلالی شد

روشن از چشم های او خورشید
بنده ی پاک بی بدل امد
کعبه حس کرد روز میلادش
لرزه بر پیکر هبل امد

افتخار قریش قبل از او
به بلندای قامت بت بود
داخل کعبه هم به جای خدا
صحبت از قدر و قیمت بت بود

جهل,نان شب خلایق بود
از زمین شرک کهنه می جوشید
آفتاب حیات تنها بر
پسران قبیله می تابید

تا چهل سال بعد باید که
چشم بر راه یک سحر باشد
آخرین انتخاب معلوم است
وحی امد پیامبر باشد

عشق ناگاه جان تازه گرفت
تا محمد رسول دنیا شد
دین به دنیای ادمی برگشت
شأن انسان دوباره احیا شد

حسن کردی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا