شعر ولادت حضرت علی اكبر (ع)

اشبه النّاسی

اشبه النّاسی

حیدری تو یا حسینی یا که نه پیغمبری
مرتضایی مصطفایی یا که نوری دیگری
جلوه ی عباس داری از همه دل می بری
بر قد و بالای تو الله اکبر ؛ اکبری

نور زهرا در نگاه مهربانت منجلی ست
جشن میلاد علی بن حسین بن علی ست

مست گشتم با نوای دلنشین یا علی
غصه و غم را زدودی تو ز سینه یاعلی
با تو هستم فارغ از هرگونه کینه یاعلی
اشبه النّاسی به آقای مدینه یاعلی

خُلق و خویی که تو داری روشنای هر شبی ست
خَلقاً و خُلقاً وَ حتی منطقاً مثل نبی ست

این دل دیوانه ام مست کلامت می شود
این سر شوریده ام مات مقامت می شود
هر که بی تو سر کند قطعا ملامت می شود
عاشق دلخسته مشتاق سلامت می شود

تا سلامت می کنم پاسخ نشانم می دهی
مطمئن هستم که روزی رخ نشانم می دهی

زندگی سامان بگیرد در نهایت با شما
التماسی بی جوابم پس کرامت با شما
اشتیاقش با من و اذن زیارت با شما
چون روا می گردد امشب هر چه حاجت با شما

حضرت بخشنده ای مثل عموجانِ خودت
زنده کردی مرده را با لطف چشمانِ خودت

نام تو می آید و در هر نفس تب می کنم
روز خود را در هوای عشق تو شب می کنم
ذکر زیبای تو را ختم مجرّب می کنم
اقتدا بر تو یل سالار زینب می کنم

نور حق؛ ای مرز بین کفر و ایمانِ جهان
یاعلی ای اسوه ی نیک جوانانِ جهان

آینه در آینه تکثیر هر احساس؛ تو
در نماز عاشقی تکبیر با اخلاص ؛ تو
نوح تو یعقوب تو داوود تو الیاس تو
دانش آموز کلاس غیرت عباس ؛ تو

در شب ظلمتکده مهتاب ما هستی علی
قوّت قلب حسین ؛ ارباب ما هستی علی

علت سرمستی تبدار هر چه خوشه ای
راز و رمز روشن امضای هر چه پوشه ای
بینوایان را همیشه بانی رهتوشه ای
صاحب پایین پای مرقد شش گوشه ای

ما اسیر کربلاییم و هواخواه نجف
کربلایی می شویم اینبار از راه نجف

کشته مارا ماجرای تلخ تنها بودنت
پیش چشمان حرم وقت مهیّا بودنت
خسته و لب تشنه روی خاک صحرا بودنت
می کشد مارا عزای ارباً اربا بودنت

ای عصای پیری بابا زمین خوردی چرا
رفتی و با رفتنت صبر مرا بردی چرا

آه بابا را ببین با قامتی خم آمده
در کنار پیکری پامال و درهم آمده
چشم وا کن تا ببینی عمه ات هم آمده
بسکه پاشیده شدی حتی عبا کم آمده

جعفر و عبدالله و قاسم بیایید از حرم
ای جوانان بنی هاشم بیایید از حرم

قاتل تو پیش چشم خنجرش را تیز کرد
با شکیبایی تنت را ریزِ ریزِ ریز کرد
به دوچشمان تر من خنده هایی نیز کرد
غارت جسم تو را به دیگری تفویض کرد

هر کجا را دیده ام زخم تنت را دیده ام
روی خاک کربلا پاشیدنت را دیده ام

 اسماعیل شبرنگ

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا