شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابا حسین

بابا حسین

گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمی‌آید!
از دختر چشم‌انتظار این برنمی‌آید

سر می‌رسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمی‌آید

شانه نمی‌خواهم که دیگر تار مویی نیست
روی سرم دیگر به من معجر نمی‌آید

جز مرگ, از ضعف تنم راه گریزی نیست
گرچه نفس می‌آید اما درنمی‌آید

چیزی نمانده در کف دردانه‌ات, بابا
از چشم‌های خسته‌ام گوهر نمی‌آید

بدجور دلتنگ برادرهای خود هستم
اصغر چرا ساکت شده؟ اکبر نمی‌آید؟

عمه هوای بچه‌ها را دارد و دیگر
باران سنگ طعنه از معبر نمی‌آید

از پشت بام خانه‌ها با شعله‌ی آتش
روی سر سجاد خاکستر نمی‌آید

شد میهمانم حیدر و زهرا و پیغمبر
ماندم چگونه بعد از این, محشر نمی آید!

 سید مسعود طباطبائی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا