شعر عصر عاشورا و شام غريبان

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

کو علمداری که زانو را رکابم می نمود؟
داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسین

بعدِ تو یک نیمه جانی در گلویم مانده است
می برند این محتضر را پس خداحافظ حسین

زینب و‌ نامحرمان؟اصلاٌ چطوری ممکن است
یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسین

چون پرستو می روم زخمی ز کعبِ نیزه ها
داده ای نا بال و پر را پس خداحافظ حسین

اوّلین بار است از مرکب تماشا می کنم
بر رویِ سر نیزه، سر را پس خداحافظ حسین

می روم تا شهرِ کوفه با زبانی‌ چون علی
زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسین

معجری کوتا که سازم سایبانی بر تنت
می چشی هُرمِ شرر را پس خداحافظ حسین

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا