شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت معصومه (س)شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات حضرت معصومه (س)

خدا نخواست

قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه, پرستوی پرپرش باشی

مدینه, شهر غریبی برای فاطمه‌‌هاست
نخواست گم شده,‌ چون قبر مادرش باشی

به قم رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید, آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
که تا همیشه, تو یاس معطرش باشی

خدا, تو را به دل تشنه‌ی زمین بخشید
که تا بهار بیاید, تو کوثرش باشی

که تا طلوع قیامت, شفاعت از تو رسد
که تا رسیدن محشر, تو محشرش باشی

کجاست شیردلی؟ کو یلی, شبیه علی؟
که چون تو فاطمه‌ای یار و همسرش باشی

کرامتت, همه را یاد او می‌اندازد
به تو چقدر می‌آید, که خواهرش باشی

رسول گفت: که در طوس, پاره‌ی تن اوست
نشد رسولِ سلام پیمبرش باشی

خدا نخواست, تو هم با جوادِ او, در طوس
گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی, کنار خواهر خود …
نخواست زینبِ یک شام دیگرش باشی

قاسم صرافان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا