شعر عصر عاشورا و شام غريبان

داغ عشق

دردا که درد و ماتم تو بی طبیب ماند
در گوش پاره، نالهء امن یجیب ماند
وقتی که شعله های تو در سینه گُر گرفت
از داغ عشق، بر دل عالم لهیب ماند
ای راوی حماسهء سرهای سربلند!
تنها حکایتی ز تو از بوی سیب ماند

مبهوت مانده چشم ترم بر نگاه تو
پر می زند دلم به دم قتلگاه تو

سرباز کرده عقدهء دیرینهء دلت
ای پاره پاره تر بدنت از حمایلت
سنگ صبور، آیهء مستورِ غرقِ خون!
گویا نشسته مادرت اینجا مقابلت
شد سینهء غیور تو سینای انبیاء
آن سینهء شکسته به دستان قاتلت

شد خشکتر لب تو ز خاک کویرها
شد پیکرت ردیفِ سنان ها و تیرها

ای کاش، رنگ آینه زنگار می گرفت
ای کاش، روز همچو شب تار می گرفت
کم کم شفق، به مغرب سرها رسیده بود
وقتی که شعله دامن بیمار می گرفت
حال عقیله بسکه زمین خورده، گشته بود
چون بانوئی که دست به دیوار می گرفت

بر گوش می رسید کماکان صدای تیغ
پیراهنی دریده شد از ضربه های تیغ

باران تیر بود و فضا غرق دود بود
بر روی خاک، تشنه لبی در سجود بود
وقتی به نیزه رفت سر سربدارها
دیگر رخ رقیه و زینب کبود بود
رو سوی شام و کوفه روان بود روی نی
ماهی که مقتدای مسیح و یهود بود

از گیر و دار شورِ اذان ها، اقامه رفت
جسم حسین ماند ولیکن عمامه رفت

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا