شعر تخريب بقيع
قبور خاكي
آفتاب از اين حرم دارد خجالت ميكشد
از سكوت ما قلم دارد خجالت ميكشد
چشم هاي شيعه در شهر مدينه سال هاست
از بقيع بي حرم دارد خجالت ميكشد
صحبت شعر و بقيع و چند قبر خاكي است
بند بند محتشم دارد خجالت ميكشد
گر چه با دست عرب شد هتك حرمت بر بقيع
از قبور آن عجم دارد خجالت ميكشد
يك قدم حتي برايش شيعه اي برداشت؟نه
زائرش در هر قدم دارد خجالت ميكشد
در كنار اين قبور خاكي و ويران شده
از كبوترها پرم دارد خجالت ميكشد
ما قسم خورديم اينجا يك حرم خواهيم ساخت
از دروغ ما قسم دارد خجالت ميكشد
از وجود شيعياني بي تفاوت مثل ما
قبضه ي تيغ دودم دارد خجالت ميكشد
محسن صرامی