شعر مصائب اسارت شام

کو علمدار

كو علمدار

 

دم دروازة ساعات خدا رحم کند

به دلِ عمة سادات خدا رحم کند

محملم پرده ندارد مددی یا ستّار

حاجتم وقت مناجات خدا رحم کند

چشم من تار شده , یا تو به هم ریخته ای

گریه دار است ملاقات خدا رحم کند

کو علمدار حرم ؟ آبرویم در خطر است

وسط این همه الوات خدا رحم کند

سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند

رد شدم با چه مکافات خدا رحم کند

به همان خنجر کُنْدی که تو را زَجْرَت داد

می کند شِمْر مُباهات خدا رحم کند

سرت از نیزه زمین خورد دلم ریخت حسین

زیر پا رفتی ؟ به لبهات ْ خدا رحم کند

نیزه نیزه شده از بس گلویِ پارة تو

گُم شدی بین جراحات خدا رحم کند

به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجی زده اند

تا نمیرم ز بلیّات خدا رحم کند

چشم یک شهر به دنبال کنیز است حسین

تا کنم حفظ امانات خدا رحم کند

چانه می زد سَرِ گهواره یکی پیش رباب

بهر تسکین مصیبات خدا رحم کند

قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا