شعر عيد غدير خم

گاه

یا علی! جانم فدای جانِ تو
میهمانم از ازل ، بر خوانِ تو

گاه ، میثم می‌شوم در خاطرم
سر به دار ، امّا ستایش‌خوانِ تو

گاه ، قنبر می‌شوم در خاطرم
جان به کف ، یارِ بلاگردانِ تو

گاه ، سلمان می‌شوم در خاطرم
چشم و گوش ، آماده‌ی فرمانِ تو

گاه ابوذر می‌شوم در خاطرم
در بلا هم بر سرِ پیمان تو

گاه ، اَصبغ می‌شوم در خاطرم
غرقِ گفتار و روایت‌دانِ تو

گاه ، مالک می‌شوم در خاطرم
شیرمردِ عرصه‌ی میدانِ تو

شمع ِ این پروانه‌ها! مولای من!
کُن نظر ، من هم شوم قربانِ تو

سرنوشتم ای نگارم! با خودت
لحظه‌‌های احتضارم با خودت

در خیالم با تو اَم بر ابرها
در خیالم غرقه در بی‌انتها

در خیالم تا اُحُد آمد پدید…
گوش ِ جانم گشت پُر از ” لافَتىٰ… “

در خیالم ، فتح خیبر تا رسید…
کُشته شد مرحب به دستت ایلیا!

در خیالم شام هجرت تا دمید…
خویش را کردی فدای مصطفی

فتح مکّه ، خاطرم آمد که تو…
پاک کردی زادگاهِ خویش را

در خیالم آن رکوعت شد پدید
در ثنای تو خدا گفت: ” اِنّما… “

در خیالم شادباشی درگرفت
پای‌ می‌کوبند در ارض و سما…

اوّل ذی حجّه شد با اذنِ حق
همسرت ، خیر البشر! خیر النّسا

یا علی! من از تو می‌گیرم مدد
زیر سقف و سایه‌ی سنگ لحد

بُرده من را دل ، شکوهِ مُکنتت
زاده‌ی کعبه! فدای عصمتت

مقصد و مقصودِ ” …بلّغ… ” در کتاب!
مقصد و مقصود من شد خدمتت

باطنِ ” اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم… “!
دین به پا شد یا علی! از بَرکتت

روحِ ” …اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی… “!
چیست بالاتر ز قدرِ نعمتت!؟

علّتِ اینکه ” …رضیتُ… ” گفت،حق
بود اینکه شد وظیفه ، طاعتت

هر دو دستت را نبی بالا گرفت
در غدیرِ خُم ، عیان شد عزّتت

لطف کردی ، اذن دادیّ‌ام که گشت…
این غلام ِ روسیه ، هم‌صحبتت

مثل خیبر ، فتح کن قلبِ مرا
یا علی! جانم فدای قدرتت

بنده را دریاب! آقای غدیر!
وقت پرسش‌های مُنکر با نَکیر

محمد علی نوری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا