شعر عصر عاشورا و شام غريبان

انگشتر نمانده

تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده

چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده

جسم جوانان بنی هاشم به خاک است

لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده

با احتساب آتش خیمه یقینا

چیزی برای دفن از اکبر نمانده

با احتساب نعل های تازه حتماً

چیزی هم از قنداقه ی اصغر نمانده

زیباترین پروانه در گودال مانده

پروانه ای که در تن او پر نمانده

مادر کنار پیکرش روضه گرفته

نایی برای گریه اش دیگر نمانده

تقصیر قلب سنگ نیزه دارها شد

حالا کنار او اگر خواهر نمانده

آقا رسید و دید از نزدیک انگار

انگشت آقا نیست، انگشتر نمانده!

گفتند با گریه که آقا جز حصیری

چیزی برای دفن این بی سر نمانده

پیچید پیکر را میان بوریا و

فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده

با احتساب ضربه های آخر شمر

حتما دگر چیزی از این حنجر نمانده

وحید محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا