شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

بابای مهربان

شب رسید و سکوت سنگینی
به هیاهوی شهر حاکم شد
با کمی نان به سمت نخلستان
مردی از جنس نور عازم شد

می‌رود تا به پیرمردی که
در خرابه‌ست باز سر بزند
کودکان یتیم منتظرند
تا که مرد غریبه در بزند

پادشاه کدام مملکتی
در غم مردمش سهیم شده؟
چه کسی جز علی در اوج مقام
مرکب کودکی یتیم شده؟

خیلی از بچه‌ها نمی‌دانند
نام این مرد آسمانی را
ولی او هدیه می‌دهد به همه
نان و خرما و مهربانی را

کوله‌بارش همین که خالی شد
شکر کرد و به کار خود برگشت
یک نفر مانده بود و او حالا
به محل قرار خود برگشت

خلوتی داشت در سیاهی شب
با خودش رو به ماه زمزمه کرد
دردهای نهفته‌ی دل را
باز در گوش چاه زمزمه کرد

تو بگو دست جهل مردم شهر
به کجا می‌برد مرا ای چاه…
تا سحر با دل شکسته گرفت
زیر لب نغمه‌ی ” الا ای چاه… “

مسجد کوفه آخرین روز است
که علی را امام می‌بیند
نانجیبی به تیغ زهرآلود
کار او را تمام می‌بیند

سر او را شکسته‌اند، اما
دل او از همه شکسته‌تر است
خسته از عدل اوست کوفه ولی
علی از روزگار خسته‌تر است

همه دیدند در کنار علی
خون محراب باغ لاله شده
وسط روضه با همین تصویر
روضه‌ی دیگری حواله شده

ناگهان در غروب روز دهم
در دل اهل‌خیمه غوغا شد
وسط جنگ بین زجر و سنان
سر یک گوشواره دعوا شد

سر اصغر به نیزه بند نشد
فرق عباس با عمود شکست
بدن اکبر ارباً اربا شد
شمر بر سینه‌ی حسین نشست…

مجتبی خرسندی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا