دسته‌بندی نشده

بابا حسین(ع)

سرت به دامنم اينبار مثل قبل نشد
هنوز لحظه‌ی ديدار مثل قبل نشد

تو آمدی كه من آرام تر شوم نشدم
دل شكسته‌ام انگار مثل قبل نشد

چقدر غنچه‌ی لبخند دورِ لب داری
يكی از اين همه تكرار مثل قبل نشد

پُر از گره شده موهام هرچه بافتمش
يكی دو بار نه ، بسيار ، مثل قبل نشد

سكينه دق كند آخر كه بعد رفتن در
حراجی سر بازار مثل قبل نشد

رُباب بوده و لبخندهای مردم شام
هنوز از آن همه آزار مثل قبل نشد

هنوز جای كتک‌های ديشبش مانده
هنوز اين دل افگار مثل قبل نشد

هنوز ديدِ كنيزی به خواهرم دارند
هنوز صحبت انظار مثل قبل نشد

نشد نماز بخوانم دوباره با چادر
حكايت من و اين كار مثل قبل نشد

كمک گرفتم از عمه به پات برخيزم
دوباره از در و ديوار مثل قبل نشد

احمد شاكرى

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا