شعر مناجات با خدا

بنده ات آمد

بنده ات آمد اعتراف کند
دل خود را دوباره صاف کند

بودم عمری اسیر و سرگردان
دست من را بگیر و برگردان

بنده ات را سوی عذاب نکِش
آشتی میکند، حساب نکش

بازکن در، که جان به لب شده ام
بد عقوبت نکن، ادب شده ام

باهمین اشکها زلالم کن
زحمتت داده ام حلالم کن

اینقدر جان حضرت عباس
هی نگو بنده ی خدا نشناس

راحت از پیش من عبور نکن
بنده ات را ز خویش دور نکن

با کمی خشم، می دهی درسم
از مجازات سخت می ترسم

روزی سفره را دو نیمه نکن
بسته شد کربلا، جریمه نکن

شکوه دارم گرفته شد حالم
پس چه شد اربعین امسالم

سربه زیر آمدم، سرم بالاست
چون که دنبال کارمن زهراست

فاطمه داشته به من اقبال
که خودش آمده به استقبال

توبه کرده خودش بجای همه
مادری میکند برای همه

مادری داشت ناله ها میزد
پسری داشت دست و پا میزد

نیزه های شکسته، شر شده بود
بدنی پاره، پاره تر شده بود

سر آقا به درد سر افتاد
جلوی چشم صد نفر افتاد

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا