شعر مناجات با خدا

جاده‌ی سیاه

به کوره‌راهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جاده‌ی سیاه ندارم

ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم

رفیقِ راه، مرا با فریب، چاه‌نشین کرد
بگیر دست مرا؛ جز تو خیرخواه ندارم

برای بارشِ شب‌گریه‌های بی کسیِ خود
به غیرِ گوشه‌ی محراب، سرپناه ندارم

همیشه آهِ خجالت کشیده‌ام که فقیرم
ببخش، بینِ بساطم به غیرِ آه ندارم

گناه، کرده‌ام و مستحقّ آتشم؛ اما …
سئوال می‌کنم از رحمتت؛ گناه ندارم ؟!

فضای آینه‌ام را غبارِ آه، گرفته‌ست
که روسیاه‌ترین آدمم؛ نگاه ندارم !

به وقتِ گردشِ تسبیح، جای ذکر تو کاری
به جز شمردنِ تعدادِ اشتباه ندارم

دوباره لشکرِ فاتح مرا به بند، کشیده‌ست
شکست خورده‌ام از نفس، چون سپاه ندارم

برای مجلسِ بخشیدنِ گناه، گریزی
به غیر روضه‌ی گودال قتلگاه ندارم

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا