شعر شهادت حضرت زهرا (س)

جان نمانده

جان نمانده

نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا

نفس کشیدن من نیست غیر جان کندن
ببخش جان جهانم که جان نمانده مرا

فقط نه درد سر من شده است درد سرم
ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا

رها نکردم علی جان تو را در آن کوچه
اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا

خودم در آینه خود را به جا نیاوردم
چنان زدند که از من نشان نمانده مرا

بیا یکی دو نفس بر حسین گریه کنیم
که بیش از این دو نفس هم زمان نمانده مرا

محسن عرب خالقی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا