شعر شهادت حضرت رقيه (س)

خيال

خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا…
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا…

خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا

دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا
خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا

نسوخته ست، نه…امشب به پات می ریزم
خیال کن که همان نازدخترم مثلا…

بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است
بگو دوباره برای تو می خرم…مثلا

خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست
تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا

اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست
خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا

خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر
خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا…

کبود نیست کمی خاکی است صورت من
نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا

تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند
مراقب است عموی دلاورم مثلا

شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم
نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا

به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند
ولی رسید به دادم برادرم مثلا…
.
.
.
به روی نیزه کنار تو دید یک سر را
رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا…

مجيد تال

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا