شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ردِّ شعله‌

ردِّ شعله‌

اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده

رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده

یکی دو روز فقط صبر کن ؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده

دلم برایِ علی شور میزَنَد تنها….
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده

مسیرِ خانه‌ی‌مان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده

مدد زِ شانه‌ی طفلم گرفته می‌آیم
به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده

هنوز هم همه‌ی سرفه‌های من خونیست
هنوز هم به رُخَم ردِّ شعله‌ها مانده

تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است :
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده

بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده

نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده

زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده

صدایِ عمّه‌یِ خود را دگر نمی‌شنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده

به عمّه گفت که عمّه بِگَرد می‌یابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا