شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت زهرا (س)

صدّیقه

ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟

خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست

خواستم ذات تو را نور بخوانم, دیدم
نور هم با تو خودش را همه جا سنجیده ست

نور چشمان پیمبر تویی و جلوه ی تو
آفتابی ست که تا غار حرا تابیده ست

حکمتش چیست که ای ام ابیها! پدرت
بارها خم شده و دست تو را بوسیده ست

نخل لب تشنه شد از نام تو سیراب, چقدر
چشمه از عشق تو در قلب علی جوشیده ست

دست در دست تو بود ای شرف الشمسِ علی!
اگر انگشتر خود را به گدا بخشیده ست

سرِ همصحبتِ صدّیقه شدن بود اگر
ملک وحی, هرآئینه به خود بالیده ست

بانی رزق تویی, روح الامین میدانست
سیبی از عرش اگر چیده به اذنت چیده ست

هر زمانی که شدی خسته, به نقل از سلمان
چرخ دستاس تو با دست ملک چرخیده ست

چه بگوییم از انفاق تو, وقتی در شهر
سائلی رخت عروسی تو را پوشیده ست

به فقیر و به یتیم و به اسیر احسان کرد
نان افطار تو وصفش همه جا پیچیده ست

چشم صائب به کرامات تو افتاد و نوشت:
“گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست”

آه باران عطا! رود کرم! خیر کثیر!
از چه همسایه ات از گریه ی تو رنجیده ست

مسجدی هست در این ناحیه که خشت به خشت
سر نفرین تو از ترس به خود لرزیده ست

بشکند دست کسانی که شکستند تو را
چشمت از ضربه ی ناگاه به خون غلتیده ست

سر زخمت نکند وا شده بانوی بهشت
اینهمه لاله چرا دور و برت روئیده ست

پلک آرام بزن, صفحه به نرمی بشمار
مصحف روی تو چندیست ز هم پاشیده ست

 مسعود یوسف پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا