شعر شهادت حضرت زهرا (س)

لحظه ی تلخِ وداع

اندک اندک می رسد آن لحظه ی تلخِ وداع
فاطمه با کودکانِ خود چه خلوت میکند

کودکان را در کنارِ بسترِ خود جمع کرد
دارد از یک ماجرای تلخ صحبت میکند

قطره قطره اشک روی گونه هایش میچکد
آه را با لهجه ی باران روایت میکند

کودکانم! بعدِ من ایّامِ سختی پیشِ روست
روزهای حاکی از غم را حکایت میکند

دردِ من این است حیدر می شود خانه نشین
حقِ مولا غصب شد؛ شیطان خلافت میکند
ناکسان قلبِ حسن را آنچنان خون میکنند
تا که او در خانه اش هم حسِ غربت میکند

روضه ی اوجِ بلا یادآورِ کرببلاست
تا حسینم را عدو در کوفه دعوت میکند

ماجرای این بلاها از تصوّر دور باد
او که غم را با دلِ زینب چو قسمت میکند

لاله ها را با لبِ تشنه عدو سر می برد
کربلا را صحنه ای مثلِ قیامت میکند

از کبوترهای من چیزی نمی ماند به جا
تا که بر اهلِ حرم حتی جسارت میکند

زینب من! در چِهل منزل نوا داری به لب
دست و پایت را عدو بندِ اسارت میکند

آنقدر در زیرِ آماجِ بلا تا می شوی
که رقیه پیشِ بابایش شکایت میکند

جانِ تو بندِ حسین است و خبر دارم؛اگر
تو نباشی که حسین احساسِ غربت میکند

در لوای حق حسینم سر به جانان میدهد
تا خدا بر قامتش رختِ شهادت میکند

همچو ققنوس عاشقِ پرواز باشد، تا که حق
ظهرِ عاشورا دعایش را اجابت میکند

دیده ام در مقتلِ خون تشنه کامی سر نداشت
تا ابد هر عاشقی او را زیارت می کند

می شود او سیّد و سالار و آقای بهشت
هر که را خواهد صفِ محشر شفاعت میکند

 هستی محرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا