بوریا

درمیان بغضهای بیصدای بوریا

سورهٔ جسم تو نازل شد برای بوریا

باتمام سعی ام،اما نامنظم جمع شد

آیه های روی خاک افتاده، لای بوریا

بین کفار شدم حافظ ایمان خودم
همه رفتند و منم بر سر پیمان خودم

گوشه ی خلوت خود روضه به پا داشته ام
شده ام گریه کن شام غریبان خودم

علی جانم

ای عبای وصله دارت فوق دستاویزها
دستهایت روح بخش دشت ها، جالیزها

عاشقانت را چه کاری با شراب سلسبیل
تشنه ی جام تواند این “ازعطش لبریزها”

پیوند عاشقانه

وحی در هفت آسمان تا میزند ناقوس را
میبرد از خواب عالم وحشت کابوس را

پابه پای ناخدای خویش میخواند خدا
محرمیت نامه ی بین دواقیانوس را

یا صادق آل محمد

ای وارث سلاله ی سائل نوازها
ذکرلب تو رونق راز و نیاز ها

ای روضه خوان آتش و میخ گداخته
از روضهء تو ریخت به رضوان گدازها

شیخ الائمه

ای وارث سلاله ی سائل نوازها
ذکرلب تو رونق راز و نیاز ها

ای روضه خوان آتش و میخ گداخته
از روضهء تو ریخت به رضوان گدازها

یاربّ

از من ندیده است کسی بی پناه تر
روزم شده است از شب تیره سیاه تر

دست مرا بگیر که از خود فراری ام
راضی نشو ببینی ام ازاین تباه تر

یا ام البنبن

خانه ای سوت و کور و پیرزنی
خسته افتاده بود در بستر
عرق مرگ روی پیشانی
ونگاهی که مانده بود به در

زهرای من

به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟
چه کرده اند مگر با توان بازویت؟

به زور تیغ٬ دهان غلاف را بستند
که برملا نشود داستان بازویت

یا زهرا(س)

درک تو در تصور خلقت نیامده
شانت هنوز هم به روایت نیامده

ای از ازل مصور تصویر لایزال
آیینه ای به این همه قِدَمت نیامده

از آب هم مضایقه کردند

می‌رفت روی دست همه بی‌قرار مشک
خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک
زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک
از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک

داغدار مشک

می‌رفت روی دست همه بی‌قرار مشک

خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک

زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک

از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک

دکمه بازگشت به بالا