اگرچه كاهم از آتش إبا نخواهم كرد
نماز سوختنم را قضا نخواهم كرد
بدون مهر تو خورشيد را نمي خواهم
بدون نام تو حتي دعا نخواهم كرد
اگرچه كاهم از آتش إبا نخواهم كرد
نماز سوختنم را قضا نخواهم كرد
بدون مهر تو خورشيد را نمي خواهم
بدون نام تو حتي دعا نخواهم كرد
اي دلت بند امير المومنين
رشته هاي چادرت حبل المتين
مادر ماهي و خورشيد زمين
اي كنيز فاطمه ام البنين
گرچه عمري بر در اين خانه زحمت ميكشيم
كم برايت شعر گفتيم و خجالت ميكشيم
ديگران نقاشي موهن برايت ميكشند
ما فقط در كنج عزلت آه حسرت مي كشيم
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش “یا باب الحوائج ” را
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند
نديده غير خدا اول زمانش را
نرفته غير نبي اوج آسمانش را
سري نمانده كه از وصف او نرفته ز هوش
نمانده گوش كه نشنيده داستانش را
قدمتي ديرينه دارد نام او
ريشه در هر سينه دارد نام او
در خيالم از خدا دارم سؤال
آخر اين اعجوبه دارد چند سال
بر جان خانه کینه ای شعله ور افتاد
آنقدر زد آنقدر زد آخر در افتاد
ای کاش می چرخید از لولا در, اما
در وا نشد افتاد, روی مادر افتاد
نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا
نفس کشیدن من نیست غیر جان کندن
ببخش جان جهانم که جان نمانده مرا
یک روز مسجد را بسوزاند
یک روز منبر را بسوزاند
با انحراف از راه حق آخر
نیمی ز محشر را بسوزاند
ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروح من ای کاشبا تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را