باب الحوائج

جلوه ی قمر

در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود

به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود

باب الحوائج

دریا دل سپاه محرم بلند شو
باب الحوائج همه عالم بلند شو

نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی
لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی

آغوش

دادم پس از تو دیگر از کف راه چاره
من ماندم و یک آسمان بی ستاره

فرقی ندارد زنده باشم یا نباشم
وقتی ندارم روی دوشم شیرخواره

شرمنده

تا روز محشر پرچمت بالاست عباس
مدیون کام خشک تو دریاست عباس

گرچه به ظاهر مادرت امّ البنین است
اما به باطن مادرت زهراست عباس

تلظی

بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته است
امید ؛بر شش ماه عمر او زمان بسته است

باب الحوائج بودن شهزاده یعنی که
دل برنگاه او مفاتیح الجنان بسته است

جود و عطا

سلام معنیِ توحید یا امام جواد
سلام مَاْمَنِ امیّد یا امام جواد

مدینه نور گرفت از جمال زیبایت
تویی عشیره‌ی خورشید یا امام جواد

دست توسل

اگر برآید چو مرغی زپیکر خسته ام پر

پرم سوی بارگاهی که باشد از عرش برتر

به بارگاهی که در آن, هزار موسی ابن عمران

برای خدمت کند رو, به عرض حاجت زند در

سجده

مردی که هم‌تراز رخش آفتاب نیست
در غربتش مجال حساب و کتاب نیست

خورشید,پشت ابر رود هم موثر است
زندان برای موسی جعفر حجاب نیست

باران آتش

موسای طور غربتم و خسته ,بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

دردانه ات

شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند
دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند

بر نمی خیزم به پای تو, دلیلش را نپرس
چند جا, پای مرا با کینه جا انداختند

سوی عمه

حالا که با سر آمده‌ای سوی عمه
آرام سر بگذار بر زانوی عمه

حالا که ای کشتی, تو را درهم شکستند
پهلو بگیر آرام پس پهلوی عمه

دکمه بازگشت به بالا