شعر روضه محرم

کنار تو

کار من نیست تنت را ز زمین بردارم

مثل این است که از خاک نگین بردارم

عضو های تو در این بادیه تکثیر شدند

همه ی گرگ صفت ها ز تنت سیر شدند

قید دنیا را بزن

آفتاب روز ها و ماه شب شو با حسین

فارغ از عجب و ریا کبر و غضب شو با حسین

کربلایی!مفت‌خود را دست این و آن نده

دستچین مادرش شو منتخب شو با حسین

ارثیه ی مادر

اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟
بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من

تو جان من بودی و بعد از رفتن تو
جانی نمانده بی گمان در پیکر من

هيبت اولاد علي

می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد

ابناء الزينب

با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است
سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است
نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است
بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است

خيال

خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا…
شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا…

خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز
بهشت چادر زهراست بسترم مثلا

بحرطويل حضرت رقيه

نشسته گوشه ای از چشم هایش غصه میبارد

نمیداند پدر دارد و یا دیگر ندارد

دو دستِ بغض بدجوری گلویش را گرفته

و دستش لخته خون لابلای تار مویش را گرفته

كاروان عزا

نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان اي كاش
نه مي گُــذشت از آن دشت كاروان، اي كاش

نه مي گُـذشت از آن دشــت كاروان و نه بود
در آن مسير كـسي سدّ راهشان ، اي كاش

زير سايه ي عباس

رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوشِ دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانه‌ی عباس سر بگذاشته

فكر كاروانت باش

سر شب بود مردم كوفه
همه درخانه هايشان رفتند
يك نفر هم نماند از آن ها
همه بى نام و بى نشان رفتند

يا مسلم

اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره
فكر توام تنها در اين دارالاماره

اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد
كوفه ندارد آسمان اش يك ستاره

سياه پوشان

به اذن حضرت مولا شدم کبوتر تو
که بال و پر بزنم پای روضه ی سر تو
ببخش با پر زخمی , به زحمت افتاده
لباس نوکریم را بریده مادر تو

دکمه بازگشت به بالا