مشهد شعر آیینی

رضاجان

خدا می‌خواست لطفت تا قیامت بی کران باشد
به دنیا آمدی تا شیعه با تو در امان باشد

کنار تو بعید است اینکه روزی زائرانت را
خدا ناکرده, محشر اعتنایی به جنان باشد

شهرِ مشهد

زشت یا زیبا اگر خوبیم یا اینکه بَدیم
دست بر دامانِ لطفِ ضامنِ آهو زدیم

دست هایِ خالیِ ما هر کجایی نیستند
ما رعییت زاده هایِ شاهِ شهرِ مشهدیم

رواق

 

أعوذُ مِن کُرُباتِ السَّواحَل المَنحوس
به چشم‌های بلاخیز شاه اقیانوس

فرار می‌کنم از کوخ‌های خاک‌آلود
به ابرهای طهورای حضرت قدّوس

نگاه

صدای گریه ی آرام زائری خسته
صدای پیرزن و ناله های پیوسته
کنار درب حرم یک یتیم بنشسته
که راه هر نفسی را به سینه ها بسته

فارغ

میان صحن های تو ز فکر این و آن فارغ
شبیه کودکی هستم ز غوغای جهان فارغ

تمام حرف هایم را فقط با اشک میگویم
اشارات نظر داریم و هستم از زبان فارغ

فیض

یا ربِ وقت سحر تقرب شب هاست
رو به کریمان زدن عبادت لبهاست
بستر بیمار وعده گاه طبیب است
خیری اگر میدهند برکت تب هاست

کبوترهای بی بال

یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامه بر تهران به مشهد با شما
باز هم میل زیارت کرده ایم از راه دور
نیت از ما, قصد از ما, رفت و آمد با شما

سیر و سلوک

از قطره ای به چشمه ی بی حد رسیده ایم
از فرش آمدیم و به گنبد رسیده ایم
سبز است پرچمت به زبرجد رسیده ایم
زائر پیاده شو که به مشهد رسیده ایم

نقّاره

وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد

در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد

ارباب ربانی

ای مطرب مهتاب رو
حرفی بزن, چیزی بگو
زان شاه صاحب آبرو
فخر سریر ارتضا
سلطان‌علی‌موسی‌الرضا

لب پیمانه

 

این نسخه را بر بال یک پروانه بنویسید

دارو؟…نه در این برگه دارو خانه بنویسید 

مشهد-حرم  یک عمر پشت پنجره فولاد

جای مسکّن هم برایم دانه بنویسید

دکمه بازگشت به بالا