شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

علی اکبرم

بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو
گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو
تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو
بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو

همیشه با تو می‌گفتم کنارم  اکبرم که هست
چه غم از پیریَم وقتی نگاهِ آخرم که هست
کنارش گرچه لیلا نیست اما خواهرم که هست
دلت در گیسوانِ من  دلم در گیسوانِ تو

به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه اُفتاد
نگاهِ بر نگاهِ تو ، لبم اما به آه اُفتاد
صدای شیونِ عمه میانِ خیمه‌گاه اُفتاد
کمان اَبرویِ ما رفتی حرم شد قَدکمانِ تو

از این بدتر نمی‌گردد که اسبت اشتباهی رفت
از این بدتر نمی‌گردد که چشمانت سیاهی رفت
میان حلقه‌ی جمعِ سپاهی  بی پناهی رفت
انارِ فاطمه دیدم  اناری شد لبانِ تو

سبکتر گشته‌ای اما شبیه پَر نمی‌مانی
چرا بر رویِ دستانم علی‌اکبر نمی‌مانی
چرا حرفی نمی‌گویی مگر دیگر نمی‌مانی
کدامین خشک‌تر بوده زبان من   زبانِ تو

علی‌جان زندگانی از جوانمرده نمی‌آید
توانِ راه رفتن از زمین خورده نمی‌آید
نفَسهای مرا داغِ پسر برده نمی‌آید
لبت بوسیدم و خون شد دهانِ من  دهانِ تو

زمین خوردی زمین خوردم پدر گفتی پدر گفتم
بهَم خوردی بهَم خوردم جگر گفتی جگر گفتم
مفَصل نیزه‌ها خوردی ولی من مختصر گفتم
چرا با فاصله مانده تمامِ استخوانِ تو

نگاهم تار می‌بیند کجا چیدم کجا چیدم
کشیدم دست بر خاک و تو را رویِ عبا چیدم
هزار و نهصد و اندی کنارِ هم تو را چیدم
ولی خیره به من مانده نگاهِ مهربان تو

تمام زخمهای تو تَرک خورده نمک خورده
شدی مانند زهرایی که در کوچه کتک خورده
فقط تنها تویی که ضربه‌های مشترک خورده
رسیده عمه و حالا کم آوردم به جان تو

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا