نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود
این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود
حرمله داره می بینه اشکاتو
راز غصه هاتو برملا نکن
اولین بار ازت چیزی می خوام
زخم پهلومو فقط نگا نکن
دریای غرق عصیان، گوهر نیاز دارد
این مرغ پرشکسته، به پر نیاز دارد
جرم و خطای من را دیدی و باز گفتی
حداقل به صدها، دفتر نیاز دارد
از بس نفس نفس زدی ای ماه دلربا
چون شمع سوختی و نداری دگر صدا
پنجه به گیسوی تو گره خورد قاسمم
دست عدو به کاکل تو گشته آشنا
همچنان رفتن علی اکبر
چشمت از غصه اشک آگین است
بوسه ها می زنم به دستانت
سرم از التماس پایین است
ما حسینی گشتهایم از قبلِ دنیا با حسن
ما خودِ کرببلا هستیم اما با حسن
هرکه گرید بر حسن در وقت گریه بر حسین
طور دیگر قُرب دارد پیش زهرا با حسن
مقتل نوشته نوجوان رفت و جوان برگشت
قاسم به میدان زد،علی اکبر از آن برگشت
مانند خیلیها پس از نابودی ازرق
از جنگ با این یل پشیمان شد، سنان برگشت
ستاره بود که راهی آسمان شده بود
عزیز نجمه در آن بزم جانفشان شده بود
عروس قافله مبهوت از شتابش بود
زمان رفتن داماد کاروان شده بود
زانو بغل گرفته و این بوده حسرتش
مولا نداده اذن برای شهادتش
هر قدر گریه کرد، نکرده اجابتش
تا که رسید نجمه و داد این بشارتش
سرم پیش تو پایینه برادر
تو چشمام اشک می شینه برادر
شبیه آیِنه بود قاسم تو
نموند چیزی از آیینه برادر
تا به تو رو زده ام رو به خدا آوردم
همه طاعاتْ به سمتِ تو به جا آوردم
امشب این آیِنه را ماه بغل می گیرد
ساقی از میکده ات جامِ عسل می گیرد
سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم
سیزده سال ، به مویش قمری آوردم
پسر با جگر شیر جمل را دارم
من به همراه خودم پور حسن آوردم
تو دلم رو حیدری کردی عمو
وجودم رو مادری کردی عمو
اصلا احساس یتیمی ندارم
تو برایم پدری کردی عمو
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِرویم خوب باید آبِروداری کنی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمو را می شود ” آری ” کنی
دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است
تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است
آفتاب علی الدوام حسن
سحر مسجدالحرام حسن
ماه زیبای پشت بام حسن
حسنی زادهای به نام حسن