تا ابد می ماند یکتا گر علی شویش نبود
مرتضی کی شیر می شد او گر آهویش نبود
اینکه زود از جا کََنَد درب و بگیرد قلعه را
داشت شوق دیدن زهرا ز نیرویش نبود
ذوالفقار آبدارش آهنی می گشت خشک
گر که زهرا قبل و بعد جنگ پهلویش نبود
آه پهلو, یادم آمد روضه ایی کز داغ آن
پهلوان بدر و خبیر نا به زانویش نبود
اوج درد اینجاست که از شرم در طول سه ماه
خواست گوید رو مگیر از من ولی رویش نبود
بلبل بستان نمی شد کفتر چاهی شهر
گر که خونین تر ز گل بال پرستویش نبود
ایستاد آنقدر تا شهری نشیند جای خود
قامتش خم گشت اما خم به ابرویش نبود
بازوان ناتوان دین احمد بی گمان
بین کوچه قطع می شد گر که بازویش نبود
بودنش حتی به بستر نعمت است و حتمی است
مرگ پروانه شبی که شمع سوسویش نبود
باغ و گل در هجر افزاینده ی اشک است و آه
خانه بود و کودکان بودند بانویش نبود
ماند مولایم ولی رفت از کنارش فاطمه
حصن ایمان بود اما برج و بارویش نبود
رفت و با خود برد جز داغش خوشی ها را تمام
بود رد خون گل بر در ولی بویش نبود
لا فتی زیبد برای همسر خیر النسا
مرتضی بی فاطمه یعنی خدا بی مصطفی
محسن قاسمی غریب