شعر ولادت حضرت عباس (ع)

سلطان عشّاق

سلطان عشّاق

خورشید هم امشب به این درگاه می آید
زیرا خبر پیچیده هر جا , ماه می آید

امشب خیال حضرت ارباب آسوده ست
دارد کفـــیل زینبـش از راه می آید

سلطان عشّاق دو عالم جشن می گیرد
وقتی وزیرش مثـل شاهنشاه می آید

با دست و پای غرق گِل از سمت نخلستان
با سر به دیدارش , ولی الله می آید

جانها فدای عاشقی کز شوق وصل او
معشوق,سویش مثل خاطرخواه می آید

عبّاس یعنی عاشق صادق که بی ارباب
او را ز هست و نیستش , اکراه می آید

با جرعه ی آبی هدایت میشود قطعاً
در آستانش هر کسی گمراه می آید

طوبی به جنّت نغمه سرداده ست با احساس
جانم فدای قامتت یا حضرت عبّاس

گفتند اهل دل , دل امّ البنین روشن
حالا که شد چشم امیرالمؤمنین روشن

آن قدر او ماه است که, از نور رُخسارش
چون ماه کامل می شود کلّ زمین روشن

دنیا و ما فیها نه تنها بلکه از نورش
در دیده ی ما میشود تا…(نقطه چین) روشن

هر چند خاموشی در آنجا هست بی معنا
از او شده سرتاسر عرش برین روشن

وقتی نوشتم “یاابوفاضل مدد”دیدم
در حلقه ی انگشتر من شد نگین روشن

در صحن او بر خاک افتادیم و فهمیدیم
عشّاق عالم را چگونه شد جبین روشن

عبّاس نه , عابس شدن را درک خواهی کرد
وقتی تورا شد سرّ دستورات دین روشن

هرکس به او وارد شد و از خویش خارج شد
ذکرش تمام عمر یا باب الحوائج شد

فریادِ ما تا صبح محشر یااباالفضل است
یعـنی که تا آخر دل ما با اباالفضـل است

دلمُرده ی مَحضیم آنجایی که ساقی نیست
هستیم غرق دلخوشی هرجا اباالفضل است

هرچیز را مقیاس و معیاری ست درعالَم
معیار در بحث ادب تنها اباالفضل است

از ادّعای با وفایی دور باش ای دوست
گر در وفاداری تو را مبنا اباالفضل است

پایین تر از پایین من و امثال من هستند
وقتی فقط بالاتر از بالا اباالفضل است

بایدکه گرد و خاک پای “تاویه”* باشیم
وقتی فدای زاده ی زهرا اباالفضل است

با دیدن دستـش نه تنها ذکر ما , بلکه
ذکر خدا در محشر کبریٰ اباالفضل است

دیدم تو محبوب القلوبی یا ابوفاضل
الحق , تو کَشّافُ الکرُوبی , یا ابوفاضل

ای أحسنُ الحالم ببین حال خرابم را
آرام کن این سینه ی پُر التهابم را

از بسکه زیر دِیْنِ تو بودن بزرگم کرد
تسویه کردم با همه جز تو حسابم را

تا که تمام عمر را عطشان تو باشم
بشکن به دست خویشتن جام شرابم را

حتّی شب میلاد تو , فکر مصیبت هات
آقای من , می گیرد از دل صبر و تابم را

ارباب هم می گفت : میفهمند رفتی تو
هر کس ببیند صورتِ از خون خضابم را

عباس من یاد لب خُشک تو اُفتادم
وقتی که بوسیدم لب طفل ربابم را

تو رفتی و هر بار بعدت العطش گفتم
داده ست با تیر و سنان دشمن جوابم را

فرقت که تا بین دو ابرو باز شد عباس
فصل اسیری حرم آغاز شد عباس

*تاویه : اسم مرکب حضرت

 محمد قاسمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا