در خون نشاند اشکِ یتیمانش
خورشیدِ سرنهاده به زانو را
خیمه به خیمه,داغ, سرایت کرد
. آتش زدند معجر و گیسو را .
بر خاک,اشکِ شعله وری افتاد
مَشکی کنارِ بال و پری افتاد
نیزه قیام کرد و سَری افتاد
برهم زدند طاقِ دو ابرو را .
ویران شده ست کوفه که برپا کرد
آیینِ خیزران زدنِ لب را
آباد شد خرابه که بر سَر زد .
تکرارِ تازیانه و بازو را .
میخواست “طرحِ تازه دراندازد”
. با ذوالفقارِ حیدری اش,زینب!
با دومین خطابه, بخواباند
گرد و غبارهای هیاهو را .
پیدا در او,جمالِ خداوندش
جاری شد اشک ,از تبِ لبخندش
وقتی برای شکرِ مصیبت ها .
بالا گرفت دستِ دعاگو را .
او خطبه خواند و آینه ,شاعر شد .
تا نوبتِ #محمدِ_باقر شد
نِی نامه اش شکفت و طراوت داد
. راهِ حسین و قافله ی او را .
گرچه که عالمُ العُلَما باشی
ایّوبِ ورطه های بلا باشی
سخت است که بمانی و در چشمت
پرپر کنند هرچه پرستو را .
ای مردِ پنج ساله ی این میدان .
ای پنجمین امامتِ جاویدان
تفسیرِ کربلاست به لب هایت .
ای خطبه خوانِ پنجمِ عاشورا .
عارفه دهقانی