تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت
تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت
زهر خون بر جگرش کرد ولی هیچ کسی…
به سـراغِ حـرم و غـارت اَمـوال نرفت
پایِ شعـله به حَـریم کـَرمَش باز نشد
از حـرم شکر خدا معجر و خلخال نرفت
دستـهای پسـرش بسته نشد بعد از او
دختری پایِ سرَش یکسره از حال نرفت
سامرا گـریه کنِ کـرب و بلا شد امّا…
ندبه خوانِ تو به سردابِ تو امسال نرفت
حسین ایمانی