شعر روضه حضرت زهرا(س)
نگاهم کن منم زینب… که هستم تشنه ی رویت
نبینم ناخوش احوالی, خودم هستم دعاگویت
چه باشی صاحب منبر, چه باشی کنج این بستر
همیشه قبله ی من هست محراب دو ابرویت
در این خانه ملک گهواره جنبان حسینت شد
تمام انبیا هستند سائل بر سر کویت
تو آن حوریه ای هستی که مریم خادمت گشته
تو آن انسیه ای هستی که قرآن شد ثناگویت
یگانه حامی حیدر, نبینم غربتت مادر
همه دار و ندار من فدای تار گیسویت
چرا این روسری را از سر خود بر نمیداری
زبانم لال… آن شعله چه کرده با سر مویت؟!
یقین دارم که ای مادر به روی خاک افتادی
که خاک کوچه ی جدّم شدیدا می دهد بویت
الهی بشکند دستش که بازویت ورم کرده
چگونه زد مگر قنفذ غلافش را به بازویت؟!
گروهی بر در خانه به بابایم علی گفتند:
دگر در بین این خانه نمی ماند پرستویت…
…بگو که گریه هایش را کمی کمتر کند زهرا…
…که ما خسته شدیم از زندگی با آهِ بانویت
مراهم دوره کردند و زنان طعنه زنان گفتند…
…شکسته دست مادر پس بزن خود شانه بر مویت
بگو با زینبت مادر, قدم که می زنی آخر
چرا دستی به دیوار است و دستی روی پهلویت…؟!
دلم خون می شود وقتی که چشمم بر تو می افتد
بگو این جای پنجه چیست افتاده است بر رویت؟!
قنوت دیشبت بدجور قلبم را زده آتش
چرا بالا نمی آید دگر دستِ خداجویت؟!
شنیدم بی حیا قصد ملاقات تو را دارد
الهی بشکند پایش نبینم آمده سویت
مهدی علی قاسمی