بسکه سیلی خورده ام

آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم
آفتابی نیست بعد از تو هوای صورتم

شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیده ها
رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم

آشفته شده زلف پریشان تو در باد
ای حنجره‌ی ملتهب از سرخی فریاد

در حنجره‌ی باد رها شد نفس تو
تا داد جهان را شرر آه تو بر باد

عرش

لوح و قلم ، کرسی و عرش و ذات هو را

باید از او جویا شد ، اسرار مگو را …

در کوچه و پس کوچه های آسمان ها

جبریل هم یک نیمه شب ، گم کرد او را

هجران

تا که زیر بار هجران سینه سنگین می شود.
دیده ی مانده به راهت ابر غمگین می شود.
شور بختی قسمت هر کس ندارد باورت.
از بهارت کام دل یک روز شیرین می شود.
دفتر عمرم ندارد برگه ای غیر از گناه.

شک دختر

نوازش میکند با درد مادر موي دختر را
نوازش میکند با اشک دختر دست مادر را

علی تازه جوانش را در این اوضاع می‌بیند
اگر در خانه‌ام بالا نمی‌گیرد دگر سر را

حزن آل عبا

دریای حزن آل عبا بیکرانه بود
حزنی عجیب بر در و دیوار خانه بود

از رُفت و روب گرچه جلایی گرفته بود
آن روز خانه رنگ  جدایی گرفته بود

ای آفتاب عالم

کمتر مثال شب سحرم را سیاه کن
کمتر به این شکستگی در نگاه کن

ای آفتاب عالم امکان بتاب و کم
خون بر دل شکسته ی این مهر و ماه کن

اذن عزا

اذن عزاداری ما دست شما افتاد
گریه برای مادر زینب (س) به ما افتاد

گلبانگ شور فاطمی در هر حسینیه
پیچید و در هر کوچه ای بزم عزا افتاد

ای شکوه محض

ای سراپا شوکت و مجد و شرف
آفرینش را دلیلی و هدف

ای سپهر عصمت و عز و جلال
نطق من در وصف تو گردیده لال

تکیه بر منبر تو

تکیه بر منبر تو دادم و بالا رفتم
روضه باعث شده تاخانه زهرا رفتم
پای من بسته شد از بار گناهان زیاد
دست و پابسته شدم روضه ات اما رفتم

جبل الصبر

غمش از لشگرش بزرگتر است
خنجر از حنجرش بزرگتر است

زینب از بس که داغ دید انگار
خیلی از مادرش بزرگ تر است

گفتی علی

گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست
دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست
پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود
این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست

دکمه بازگشت به بالا