ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی
با نفس های کمت نیز مسیحای منی
ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال …
رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی
ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی
با نفس های کمت نیز مسیحای منی
ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال …
رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی
دوباره گریه کردی زیر چادر
کی قلب نازک تو رو شکونده
شبیه شمعی که می سوزه نم نم
تموم شدی چیزی ازت نمونده …
رسم است کسی رخت اگر بست ز دنیا
از خاک سفر کرد سوی عالم بالا …
تا درد نگیرد دل طفلان عزیزش
از خانه ی او جمع کنند البسه اش را
کنار قبر تو جان می دهد پرستارت
سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت …
خدا کند که بیاید ببوسم از دستش
اجل اگر برساند مرا به دیدارت …
عشق خداست عاشق زهرا خدای اوست
این شعر اگر قبول کند در ثنای اوست
تطهیر واژه ، شرط شروع قصیده است
در مدح بانویی که حسن خاک پای اوست
حیدر و هرکس داره بی نیازه
عالمیه عالم بی نیازی …
نه ساله من چیزی ازت نخواستم
الان میخوام تابوتمو بسازی
هنر آفرین ، ثمر آفرین ، به فدایت ای گوهرآفرین
تو نبوتی ، تو امامتی ، تو ولایتی تو تمام دین
کلمات تشنه معرفت همه صف به صف به کمین تو
ملکند مستمعین تو ، تو بخوان خطابه ی دلنشین
مهمان برایت آمده آن هم چه مهمانی
جان تو نه ! آمد بسویت بهتر از جانی
چشم تو روشن در مزار ای پیرهن پاره
که فاتحه خوان تو شد پاره گریبانی …
هستند به جز من همه حاضر
در خود نشکسته ام به ظاهر
از ما که گذشت ما نرفتیم
پابوس ، حلال هرچه زائر
رسیده به آرزوی سفرش …
با هزار حرف نگفته دخترت
از رو ناقه افتاده ، مهم اینه
از چشای تو نیفته دخترت
مقدر است چنین سخت امتحان بدهی
برای ذبح، به خنجر کمی زمان بدهی
به نیزه های پناهنده ای که می آیند
به روی سینه ی پا خورده ات مکان بدهی
از من مگیر لذت بزم شبانه را …
بر من ببخش درهمی آشیانه را
هرکس گذشت غربت ما را سرک کشید
دانسته ایم ارزش دیوار خانه را