اشعار آیینی هیئت

دلِ بی‌قرار سامرّا

ز خاک پای تو اول سرشت قلبم را
سپس غبار حریمت نوشت قلبم را

به نور معرفت و رحمت و ولایت تو
بنا نهاد چنین خشت خشت قلبم را

حرم

هرآنچه غیر غمت را کنار بایدزد
شبانه روز دم از زلف یار باید زد

هرآنچه هست به راه تو خرج بایدکرد
تمام نیروی خودرا بکار باید زد

یاحق و یاهادی

دست هر آشفته ای پیش شما رو میشود
عطر پاک جامعه از سامرا بو میشود

در مرام اولیا یک ذره هم تبعیض نیست
شیر هم در محضرت مانند آهو میشود

فاطمیه

سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است

به نام فاتح عشق

 

وضوی اشک و کمی مُشک ناب می خواهم
برای بردن نامش گلاب می خواهم

منی که تشنه ی آتشفشانی از اشکم
به زخم حنجره بغض مذاب می خواهم

تو نور بودی

در راه که می آمدی خوشحال بودی
روی پر جبریل روی بال بودی

مشتاق دیدار برادر بود چشمت
یعنی گرفتار برادر بود چشمت

اینجا کرامتخانه ی زهـراست

از سینه ام بعد از تو,غم بیرون نمی آید
بعد از تو غم از سینه ام بیرون نمی آید

تا شاهدت باشد, شهیــده رفتی از دنـیا
از پیکـرت تا حـشر , سَم بیرون نمی آید

مـناجات

بسته بال و پـَر پرواز مرا جرم و خطا
روی آیینه یِ دل گرد و غبار است خدا

حال و روز دلم انگار به هم ریخته است
این هم آثار دروغ و غیبت و بُخل و ریا

دکمه بازگشت به بالا