اشعار بازگشت کاروان به کربلا

همین که نام مرا میبرند میگریم

دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم

دوباره گفتم: جان تو و حسین, پسر!

دوباره گفتم و گفتی: “به روی چشم عزیز!”

فدای چشمت, چشم تو بی بلا مادر

یک اربعین نبودم …

من پیربودم و ز غمت پیر تر شدم

در شام وکوفه در پِیِ تو خون‌جگر شدم

از کربلابه کوفه و, از کوفه تا به شام

با دستِبسته خون‌جگری در به در شدم

هر طور بود آمدم

هر طوربود آمدم اینجا گمان نبود

اصلاًاُمیدِ آمدنِ کاروان نبود

من زینبمنه زینب وقت وِداعمان

زینب بهزیر جامه اش این داستان نبود

یادش بخیر

یادش بخیر روز و شبم با حسین بود

ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود

وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین

مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین

با چندقطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین

دکمه بازگشت به بالا