اشعار حضرت عبدالله بن الحسن ع

ای عموی غریب

دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم

فدای سرت…غصه ای نخور

وقتی تمام لشگریان هار میشوند
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند

سرباز مجتبی

بی تاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو

من آمدم که از تو بگیرم خبر عمو

در این همه بلا به خدا خیمه ماندنم

آتش زند به جان و دلم بیشتر عمو

دکمه بازگشت به بالا