اشعار روضه هیئت

مشعل سوزان‌

نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ ها بگذاشتند

هفت تن , دنبال یک پیکر , روان
وز پی‌ آن هفت تن , هفت آسمان

عَلَم افتاد

 

مانده ام که بِبرم یا نَبرم پیکر تو؟!
در کـَمینـَند بریـزند دوباره سرِ تو

هردودست وعَلَم افتاد زمین کافی نیست
می رود تکه به تکه همه یِ پیکرِ تو

حرمله مى خندد

پیکرت دورو برم افتاده….حرمله مى خندد
تنت از بال و پرم افتاده….حرمله مى خندد

واى از این قوم که آتش زده بر زخم دلم
بارالها!پسرم افتاده….حرمله مى خندد

باران نیزه

خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم
ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدم
ما انتخاب دست زهرائیم, پس شکر
ما که به جز خوبی از این مادر ندیدم

پشیمانم

من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش
گرچه بد کردم – پشیمانم – مرا حالا ببخش

راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش

دکمه بازگشت به بالا