اشعار شب نهم

آبرویم را گرفت

نیمه شب آمد پریشانم گرفتارم هنوز
میروم این خیمه و آن خیمه بیدارم هنوز

دیدی آخر کینه قوم و قبیله پا گرفت
یک امان نامه چگونه آبرویم را گرفت

دلخوشی از خیمه رفت

داغِ خواهر سخت شد
داغِ خواهر سخت شد داغِ بـرادر سخت شد
سخت شد کـار حُسین
کـار بر زیـنب ولی چنـدین برابـر سخت شد

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرار بود که با مشک آب برگردی

شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم

نبینم اینکه شبیه سراب برگردی

دکمه بازگشت به بالا