اشعار عید فطر

بندگی

سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم

با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم

از دست کارهای خودم دلشکسته ام

از دست کارهای خودم دلشکسته ام

از راه و رسم بندگی خویش خسته ام

ماه خدا گذشت , همانم که بوده ام

حالا در انتظار محرم نشسته ام

شاعر:علی ذوالقدر

دکمه بازگشت به بالا